از غم عشقت دل شیدا شکست...
شیشه ی می ، در شب یلدا شکست...
از بس که زدم ریگ بیابان به کف...
خار مغیلان همه در پا شکست...
" شب یلدا بر همگی مبارک "
دست نوشته هایم رو که دیدن ازم پرسیدن : عاشقی ؟
گفتم : نه !
گفتن : تنهایی ؟
گفتم : نه !
گفتن پس این عاشقانه ها چیه ؟
برای چی مینویسی ؟
فقط به آن ها لبخند زدم...
چی میتونستم بگم ؟!
فقط بعضی وقتا احساس میکنم خیلی شکـ ـسته ام..
عشق نمیپرسه اهل کجایی ؟!
فقط میگه توی قلب من زندگی کن...
عشق نمیپرسه چرا دور هستی ؟!
فقط میگه همیشه با من هستی...
عشق نمیپرسه دوسم داری ؟!
فقط میگه دوستت دارم...
به کوه گفتم عشق چیست ؟ لرزید
به ابر گفتم عشق چیست ؟ بارید
به پروانه گفتم عشق چیست ؟ نالید
به انسان گفتم عشق چیست ؟
" اشک از چشمانش جاری شد و گفت : دیوانگیست... "
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
به کودکی گفتم عشق چیست ؟ گفت : بازی
به نوجوانی گفتم عشق چیست ؟ گفت : رفیق بازی
به جوانی گفتم عشق چیست ؟ گفت : پول و ثروت
به پیر مردی گفتم عشق چیست ؟ گفت : عمر
به عاشقی گفتم عشق چیست ؟ چیزی نگفت !
" آهی کشید و سخت گریست... "
مینویسم برای تو...
برای تویی که بودن را...
نه چشمانم میبیند
نه گوش هایم میشنود
و نه دستانم لمس میکند !
تنها با شعفی صادگانه با دلم احساست میکنم
هر جای دنیا میخواهی باش
من احساسم را با همین دست نوشته ها
به قلبت میرسانم و بودنت را قدر میدانم.