ای باغبان ای باغبان...
آمد خزان آمد خزان...
بر شاخ و برگ از درد دل
بنگر نشان بنگر نشان...
نامت را
خاطراتت را
دوست دارم هایت را
و لمس حس بودنت را
همه و همه را
به دست سرد باد سپردم
یادم تو را فراموش...
ارسال شده توسط کاربر: mabhoobah
چِقَدر سَخت اَست...
آرام ڪَردَنِ ...دِل...ِ بیقَرارے ڪہ ...
مُدام... تُــو را مےخواهَد...
ارسال شده توسط کاربر: zahra-n
تو کجایی سهراب؟!
آب را گل کردند...
چشم ها رو بستند و چه ها با دل کردند...
صبر کن سهراب !
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب...
قایقت جا دارد؟
من از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
ارسال شده توسط کاربر :941240327
به چشم هایم زل زدی و گفتی:
باهم درستش میکنیم!
با هم ...!
چه لذتی دارد این با هم!
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نشود...
سهم من از دنیا
نـداشتــن است
تنها قدم زدن در پیاده روها
و فکر کردن به کسی که
هیچوقت
مال من نبود!
کـــاش برگردد
که دل دیگر امانم را گرفت
کـــاش برگردد
که دردش استخوانم را گرفت
کـــاش برگردد
که جانم دارد از کف می رود
کـــاش برگردد
که غم تاب و توانم را گرفت
کـــاش برگردد
خیـانت نکردم
اهـانـت نکردم...
به جز مهربـانی
به جانــت نکردم...
اگر پــا نبودم
شکیبا نبودم
فقط ماندنم را ضمانت نکردم...
چه می گویم آخر
نداری که باور
من هرگز به قلبت
خیـــانت نکردم!..