آدم مغرور مثل کسی هست که
بالای کوه ایستاده باشد و همه را کوچک ببیند !
اما غافل از اینکه مردم هم از پایین او را کوچک میبینند...
قصدم نشستن بود...
اما در کنارت...
نه چشم انتظارت !
.
.
قصدم شکستن غرورم بود...
اما در آغوشت...
نه زیر پایت !
.
.
قصدم زندگی بود...
اما با تو...
نه با خاطراتت !
.
.
قصدم پیر شدن بود...
اما به پایت...
نه به دستت !
عشق من کودک بمان ، دنیا بزرگت میکند
بره باشی یا نباشی ، گرگ ، گرگت میکند
عشق من کودک بمان ، دنیا مداد رنگی است
بهترین نقاش هم باشی ، باز رنگت میکند
عشق من کودک بمان ، دنیا دلت را میزند
سخت بی رحم است ، میدانم که سنگت میکند...
دست نوشته هایم رو که دیدن ازم پرسیدن : عاشقی ؟
گفتم : نه !
گفتن : تنهایی ؟
گفتم : نه !
گفتن پس این عاشقانه ها چیه ؟
برای چی مینویسی ؟
فقط به آن ها لبخند زدم...
چی میتونستم بگم ؟!
فقط بعضی وقتا احساس میکنم خیلی شکـ ـسته ام..
هوای قلب من امشب هوای سرد تنهاییست...
دل من یاد تو افتاد چقدر جای دلت خالیست..
حضورت گر کنارم نیست !
نگاهت گر به سویم نیست !
ولی جای قدم هایت هنوزم در دلم باقیست..
عشق نمیپرسه اهل کجایی ؟!
فقط میگه توی قلب من زندگی کن...
عشق نمیپرسه چرا دور هستی ؟!
فقط میگه همیشه با من هستی...
عشق نمیپرسه دوسم داری ؟!
فقط میگه دوستت دارم...
دلم برای مـداد سفـید میسوزد !
پیـر شدم آخر نفهمیدم
کاربرد مداد سفید در جعبه مداد رنگی چه بود ؟!
شاید تنهایـــــــــی..!
مثل خیلی از آدم ها به جرم این که رنگ ندارند و خالصند...
میگفتم دوستت دارم...
میگفتی من بیشتر..
میگفتم من بیشـتر..
میگفتی نه مــــن...
دلم به اینا خوش بود که از پیشم رفتی !
الان خواستم ثابت کنم من بیشـتر..
به کوه گفتم عشق چیست ؟ لرزید
به ابر گفتم عشق چیست ؟ بارید
به پروانه گفتم عشق چیست ؟ نالید
به انسان گفتم عشق چیست ؟
" اشک از چشمانش جاری شد و گفت : دیوانگیست... "
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
به کودکی گفتم عشق چیست ؟ گفت : بازی
به نوجوانی گفتم عشق چیست ؟ گفت : رفیق بازی
به جوانی گفتم عشق چیست ؟ گفت : پول و ثروت
به پیر مردی گفتم عشق چیست ؟ گفت : عمر
به عاشقی گفتم عشق چیست ؟ چیزی نگفت !
" آهی کشید و سخت گریست... "